بازارچـــــه ی رودبنــه ای

از همه جا و برای همه

بازارچـــــه ی رودبنــه ای

از همه جا و برای همه

زندگی عاشقانه 50 ساله یک زوج سینمایی


همه پل نیومن را که میشناسین؟؟

پل نیومن و همسرش جوان وودوارد در سال 1958 در لاوس وگاس پیوند زناشویی بستند. زندگی عاشقانه مشترک 50 ساله آنها(اتفاقی که متاسفانه در بین سینمایی‌ها کمتر می‌بینیم) با مرگ پل نیومن در سال  2008  به پایان رسید. در طول زندگی مشترکشان صاحب سه فرزند شدند.

عکسهای زیر نشاندهنده بخشهایی از زندگی مشترک رویایی و عشق واقعی این زوج زیبای هنرمند است.

 

Paul Newman and Joanne Woodward wed January 29, 1958 in Las Vegas, and there are so many delightful photos of them together that seem to explain how they stayed happily married for 50 years.

Joanne: Sexiness wears thin after a while and beauty fades, but to be married to a man who makes you laugh every day, ah, now that’s a real treat…
I imagine if you’re reading Snippet & Ink, you love flowers and invitations and all the lovely details that go into a wedding. But if you’re anything like me, you’re even more inspired by what could only be described as true love. Sweet, romantic, silly, mundane love. Eating popcorn together and snuggling up with a cup of tea…


 


 

وقتی داشتم دنبال عکس برای این ایمیل می‌گشتم، به این مطلب در مورد زندگی پل نیومن در وبلاگ دنیای سینما برخوردم که خوندنش خالی از لطف نیست

عکس خوبی از نیومن نیست. نه از چشم هایش خبری هست و نه از پوزخندش. یعنی مهم ترین چیزهایی که به خاطرش نیومن را این قدر دوست داریم. مجموعه ای از احساسات متضاد. همان قدر مستحکم و قوی و مومن به نظر می رسد که ولنگار و بی خیال. دنیا را جدی بگیر و در عین حال به ریش اش بخند. پل نیومن همین است. چه وقتی تا خود صبح به بیلیارد با بشکه ادامه می دهد تا بردش را کور کند و مرده شارها را نزند و بالاخره ببازد, چه وقتی در لوک خوش دست تصمیم می گیرد تا تخم مرغ بخورد, یک جا و همین جوری, و چه وقتی در بوچ کسیدی و ساندنس کید, آنقدر فرار می کند تا قبل مردن چند تا دری وری آب دار بگوید. این ها را گفتم و نظرم عوض شد. همین حالا هم اگر خوب به چهره اش نگاه کنید, صلابت پوزخند معرکه اش از پشت عینک کلفت هم پیداست, یک نگاهی به گوشه لب و پیشانی بلندش پیداست!

 

بعید است بدانید

·         بیشترین صدایی که دوست دارد صدای موتور هشت سیلندر V-8  است. (آدم یاد آن سکانس از فیلم سرقت الماس می افتد که آدم ها برای لذت و آرامش, به صدای موتور ماشین مسابقه که روی صفحه 33 دور ضبط شده, گوش می دهند.)

·         وقتی ماجرای واتر گیت تمام شد, نام اش به عنوان یکی از افراد مشهوری که در لیست دشمنان ریچارد نیکسون قرار داشت به میان آمد.

·         اسم اش توی فهرست کسانی بود که احتمال داشت نقش مارچلو ماسترویانی را در زندگی شیرین بازی کنند.

·         نقش راکی گراتزیانو در کسی آن بالا مرا دوست دارد (1956) ابتدا به جیمز دین محول شده بود اما پس از شروع فیلمبرداری جیمز دین مرد. با مرگ دین, نیومن برای نقش انتخاب شد. دین برای نقش بیلی دکید در تیرانداز چپ دست (1958) هم قرارداد امضا کرده بود اما این نقش هم پس از مرگ دین به نیومن رسید. دین و نیومن آخرین تست های بازیگری برای شرق بهشت (1955) هم اجرا کردند که دین 6 سال جوان تر نقش را برد.

·         لی استراسبرگ کسی که در اکتورز استودیو, نیومن را تعلیم داده می گوید او می توانست همان قدر بازیگر بزرگی باشد که دونیرو. به شرطی که اینقدر خوش تیپ نبود. به عقیده استراسبرگ او هوش و استعدادش را دارد اما در اجرای نقش بیش از اندازه به ظاهر خوب اش تکیه می کند.

 

خودش گفته

§         این که من وارد صنایع غذایی شدم فقط برای تفریح بود اما هر حرفه ای درگیری های خودش را دارد. حالا خدای من – ببینید چه به سرم آمده است. محصولاتم روی قفسه سوپرمارکت ها, سینماها و سالن های نمایش وجود دارد. آن وقت می گویند حرفه نمایش عجیب و غریب است.

§         من مسابقه اتومبیل رانی را دوست دارم اما غذا و فیلم ها هیجان آورتر هستند. نمی توانم آنها را رها کنم. در مسابقه قطعا هزارم های ثانیه مشخص می کنند که چه کسی بهتر است اما در یک فیلم یا دستور آشپزی هیچ راهی وجود ندارد که بدانید مواد و مصالح بکار رفته در آخر چه نتیجه ای می دهند. بهترین مصالح ممکن است به بدترین نتیجه برسند و بدترین ها عالی از کار در بیایند. آشپزی مثل بازیگری است و بازیگری مثل آشپزی.

 

قوم و خویش هایی که می شناسید

همسرش جوان وودوارد (از 29 ژانویه 1958 تا زمان مرگ پل نیومن) که یکی از ستاره های معروف دهه 1960 بوده و با همدیگر 3 تا بچه داشته اند.

 

درباره اش گفته اند

o        رابرت ردفورد: پل مثل تنه یک آذرخش جذاب است.

o        با پل شام خوردیم. داشتیم برمی گشتیم خانه و داشتم فکر می کردم: خدای من, خود پل نیومن بود. چند سال اش بود – چند سال اش است؟ شصت, شصت و یک؟ خوش تیپ مانده, شاداب, پول دار< عاشق زن اش است, هر وقت دل اش بخواهد با ماشین اش مسابقه می دهد, هر وقت دل اش بخواهد فیلم بازی می کند, خوش بخت است و از 20 سالگی اش هیچ فرقی نکرده. وقتی رسیدیم خانه, دلم می خواست خودم را بکشم! (رابرت ردفورد)

 

فیلم های مهم

تیرانداز چپ دست (1958) (به عنوان یک مارلون براندوی دیگر معرفی اش کرده بودند, پس عجیب نبود اولین فیلم مهم اش , یک وسترن روان کاوانه باشد)

تابستان گرم طولانی (1958)

گربه روی شیروانی داغ (1958)

بیلیارد باز (1961)

پرنده شیرین جوانی (1962)

هاد (1963)

مرد/آمبره (1967)

لوک خوش دست (1967)

بوچ کسیدی و ساندنس کید (1969)

کلاهبرداری/ نیش (1973)

بدون سو نیت (1981)

رای نهایی (1982)

رنگ پول (1986)

فریب نمی خورم (1994)

جاده ای به سوی پردیشن (2002)

 

جوایز (به عنوان بازیگر)

8 باز نامزدی جایزه ی اسکار برای فیلم های گربه روی شیروانی داغ – بیلیارد باز – هاد – لوک خوش دست – بدون سو نیت – رای نهایی – فریب نمی خورم – جاده ای به سوی پردیشن و برنده ی این جایزه برای رنگ پول.



این دیالوگ ها فراموش تان نمی شود

بریک (نقش اش در گربه روی شیروانی داغ): موفقیت یک گربه روی یک شیروانی داغ چیه؟

مگی: به نظرم اینکه اون بالا بمونه, هرچقدر که بتونه.

....................................................

جانی هوکر: می تونی چند نفر رو جمع کنی؟

هنری گندورف (نقش اش در نیش/ کلاه برداری): بعد بلایی که سر لوتر اومد بعید می دونم بیشتر از دویست, سیصد نفر گیرم بیاد.


.....................................................

بوچ کسیدی (نقش اش در بوچ کسیدی و ساندنس کید): کید, یه چیزی هست که باس بهت بگم. من تا حالا هیچوقت کسی رو با گلوله نزدم.

ساندنس کید: این چه وقت گفتنه.

.....................................................

(لوک یکبار دیگر از زندان در رفته و خسته و زخمی, گوشه ای را گیر آورده که با خدای خودش خلوت کند. سگ ها و مامورها دنبال اش هستند.)

لوک (نقش اش در لوک خوش دست): کسی اینجا نیست؟ هی خدای بزرگ. امشب خونه ای؟ می تونم یه دقیقه وقتتو بگیرم؟ خیلی وقته که دو کلمه با هم حرف نزدیم. می دونم که من آدم بدی هستم... مردمو تو جنگ کشتم و مست هم کردم... اموال شهرداری رو هم خراب کردم و یه همچین کارایی. می دونم که خیلی وقته ازت چیزی نخواستم... عوضش تو هم خیلی وقته بهم کارت ندادی. نزدیک بود فکر کنم کارها رو یک جوری ردیف کردی که من نتونم برنده بشم. هم اون تو و هم بیرون. همشو... کاری کردی که به این روز بیفتم. حالا دقیقا اون جایی هستم که باید باشم. خداجون می خوام بهت بگم, من تازگی ها خیلی قوی و سریع شدم. اما این اولشه. کی تموم میشه؟ تو فکرم چی انداختی؟ الان باید چه کار کنم. خوبه. خیلی خوب. (زانو می زند. چشم هایش را می بندد و شروع می کند به دعا خواندن) زانو زده ازت می خوام. (یک چشم اش را باز می کند, صبر می کند. بعد چشم هایش را باز می کند دست هایش را به سینه می زند.) بله. این چیزیه که من فکر می کنم. فکر کنم که اینقدر قوی هستم که از پسش بربیام. آره؟ موضوع سختیه. آره. فکر کنم خودم باید راهمو پیدا کنم. (چراغ های پلیس پشت سرش از داخل پنجره دیده می شوند.)

دراگ لاین: لوک؟

لوک: (کله اش را تکان می دهد و لبخند می زند) این جوابته خداجون؟ فکر می کنم تو هم موضوع سختی باشی.

(چند لحظه دیگر)

دراگ لاین: بیا. مگه نترسیده بودی؟ مگه از مردن نترسیده بودی؟

لوک: مردن؟ بچه, اون هر وقت خواست می تونه این جون نحیف رو از ما بگیره. می شنوی؟ داری این صدا رو می شنوی؟ زودباش. بهش خوشامد بگو. بذار بدونم که اونجایی. زودباش. دوسم داشته باش. ازم متنفر باش, بکش یا هرکاری. فقط بذار بدونم. (دور و بر را نگاه می کند) من فقط تو بارون واستادم و دارم با خودم حرف می زنم.

....................................................

ادی تند دست (نقش اش در بیلیاردباز): قبول کن. من بهترینی هستم که تو تا حالا دیدی, بشکه. من بهترینی هستم که وجو داره. اگر از من ببری هنوزم بهترینم.

برت گوردن (به بشکه): باهاش بازی کن. اون یه بازنده است!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد