بازارچـــــه ی رودبنــه ای

از همه جا و برای همه

بازارچـــــه ی رودبنــه ای

از همه جا و برای همه

متنی زیبا و آرامش دهنده از سوی خداوند برای ما

 می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود...
فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!


گروه اینترنتی 
پرشین استار | www.Persian-Star.net ادامه مطلب ...

شعر زیبای زنگ انشا از قیصر امین پور !!!!

صبح یک روز سرد پائیزی روزی از روز های اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال

بچه ها غرق گفتگو بودند بازهم در کلاس غوغا بود
هریکی برگ کوچکی در دست! باز انگار زنگ انشاءبود

تا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خنده
باز موضوع تازه ای داریم آرزوی شما در آینده

شبنم از رو برگ گل برخواست گفت میخواهم آفتاب شوم
ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم

دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواند
گفت باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند

غنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل باغ گرم راز و نیاز خواهم شد

جوجه گنجشک گفت میخواهم فارغ از سنگ بچه ها باشم
روی هر شاخه جیک جیک کنم در دل آسمان رها باشم

جوجه کوچک پرستو گفت: کاش با باد رهسپار شوم
تا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر بهار شوم

جوجه های کبوتران گفتند: کاش میشد کنار هم باشیم

زنگ تفریح را که زنجره زد باز هم در کلاس غوغا شد
هریک از بچه ها بسویی رفت ومعلم دوباره تنها شد

با خودش زیر لب چنین میگفت: آرزوهایتان چه رنگین است
کاش روزی به کام خود برسید! بچه ها آرزوی من اینست

زنده یاد قیصرامین پور

قِسِر در رفتن | لغت نامه دهخدا

بسیار بد است که ما معنی اصطلاح یا واژه ای را ندانیم و همین طور آن را بکار ببریم. یکی از این اصطلاحات قِسِر در رفتن است. به معنی آن دقت کنید: به گاو یا گوسفند ماده ای که در طول یک دوره‌ی پرواربندی از زیر گاو یا گوسفند نری در برود و باردار نشود، می‌گویند «قِسِر‌»! و به این گاو یا گوسفند می گویند که قِسِر در رفته است!

 بنابراین وقتی که خانم یا آقایی می‌گوید «از دست فلانی قِسِر در رفتم!» شما معنی آن را دریابید.

 

 


داستانی از مثنوی معنوی

 

 

یک شکارچی، پرنده‌ای را به دام انداخت. 

 پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده‌ای و هیچ وقت سیر نشده‌ای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی‌شویاگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می‌دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی.

 پند اول را در دستان تو می‌دهم. اگر آزادم کنی،
 پند دوم را وقتی که روی بام خانه‌ات
 
بنشینم به تو می‌دهم.
 پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم. مرد قبول کرد. 

بقیه داستان در ادامه مطلب                                                            

ادامه مطلب ...

جملات زیبا



تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد .(( پائولوکوئیلو ))   


 لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد. ((نارسیس))  



ادامه مطلب ...

تعریف فقر

دکتر علی شریعتی:

میخواهم  بگویم ......

فقر  همه جا سر میکشد .......

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی  هم  نیست ......

فقر ، چیزی را  " نداشتن " است ، ولی  ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست  .......

فقر  ،  همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......

فقر ،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......

فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

فقر ،  همه جا سر میکشد ........

              فقر ، شب را " بی غذا  " سر کردن نیست ..  

      فقر ، روز را  " بی اندیشه"   سر کردن است .

کلام ناب از دکتر علی شریعتی

من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از

روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند .

 


دکتر علی شریعتی


---------------------------------------------------------

 به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد، با دروغ می
بازد و با عشق می میرد.                           

                                                         دکتر علی شریعتی



-----------------------------------------------------------
زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتنچهار همسر هستی . برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ... در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ... او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ... او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی...او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد .... او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ... او مادر می شود و همه جا می پرسند نام  پدر .....

 -----------------------------------------------------------
اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست او جانشین همه نداشتنهاست

 

 -----------------------------------------------------------

 

عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی


دکتر شریعتی


 -----------------------------------------------------------

اگر مثل گاو گنده باشی،میدوشنت، اگر مثل خر قوی باشی،بارت می کنند، اگرمثل اسب دونده باشی،سوارت می شوند.... فقط از فهمیدن تو می ترسند


 -----------------------------------------------------------

 


آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش


 -----------------------------------------------------------
هر لحظه حرفی در ما زاده می‏شود هر لحظه دردی سر بر می‏دارد و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می‏کند این ها بر سینه می‏ریزند و راه فراری نمی‏یابند مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایش‏اش چه اندازه است؟


 -----------------------------------------------------------

 
دکتر شریعتی   کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست  که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه  کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود-  اینکه در آن سن و سال، زن داشت - چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن  داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم .


 -----------------------------------------------------------

 
هرکس آنچنان می میرد که زندگی می کند

 -------------------------------------------------------------------

 
اینجا آسمان ابریست ، آنجا  را  نمی دانم   اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم   اینجا فقط رنگ است ،  آنجا  را نمیدانم  - اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم. وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد. بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخشد. هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق میخورند و وضع شان آن است! -  نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع  ریختن و خوردن                                 

                                                                                 دکترعلی شریعتی

 

معنای کلمه استکان


آیا می دانید چرا از کلمه استکان استفاده می کنیم؟

 

در زمان های قدیم هنگامی که هندو ها با کشور های عربی مراوده تجاری داشتند برای نوشیدن چای به همراه خود پیاله هایی را به این کشور ها خصوصا عراق و شام قدیم آوردند که در آن کشور ها به بیاله معروف شد. پس از آن اروپاییانی که برای تجارت به کشورهای عربی سفر می کردند چون در کشورشان از فنجان برای نوشیدن چای یا قهوه استفاده می کردند هنگام بازگشت به کشورشان این پیاله ها را به عنوان یادگاری می بردند و آن را
 

East Tea Can


می نامیدند یعنی یک ظرف چای شرقی. به تدریج این کلمه به کشور های شرقی بازگشت و در آنجا متداول شد

شعر مشهدی

موره میبینی که شر و با صفایمبچه محله امام رضایمزلزلیم... حادثیم... بلایم بچه محله امام رضایمهر روز جمعه دلومه مبندم به پینجله طلا و ورمگردم کار و بارم ردیفه با خدایمبچه محله امام رضا یم به موبگو بیا به قله قافاصلا مو ره بیز ر همونجه علاف!قرار مرار هر چی بیگی مو پایمبچه محله امام رضایم دروغ، مروغ نیست مییون ما باهم الان به عنوان مثال تو حرم چند روزه که تو نخ کفترایمبچه محله امام رضایمچشم موره گیریفته چنتا کفتر گفته خودش: چنتاشه خواستی وردرالان درم خادماره مپایم بچه محله امام رضایم کفتراره که بردم از روگنبدمرم مو واز تونخ رفت وآمد تو نخشه ی او گنبد طلایمبچه محله امام رضایم گنبده نصب شب مده به دستماو گفته: هر وخ که بییی مو هستممویم که قانع و بی ادعایمبچه محله امام رضایم وخته می بینم توی عالم همه ازش میگیرن و می گن باز کمه گنبدشه اگر بده رضایم بچه محله امام رضایم گنبد وممبد نموخوام باصفا سی ساله پای سفره ایی آقا منتظر یک ژتون غذایمبچه محله امام رضایم 

سهراب سپهری

شب سردی است، و من افسرده.

راه دوری است، و پایی خسته.

تیرگی هست و چراغی مرده.

 

می کنم، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند زمن آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت،

غمی افزود مرا بر غم ها.

 

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

 

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر، سحر نزدیک است.

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

 

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من، لیک، غمی غمناک است.

مهربان باش

مهربان باش


 مردم اغلب بی انصاف, بی منطق و خود محورند,ولی آنان را ببخش .

 اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند,ولی مهربان باش .

 اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت,ولی موفق باش.

 اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند,ولی شریف و درستکار باش .

 آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند,ولی سازنده باش .

 اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند,ولی شادمان باش .

 نیکی های درونت را فراموش می کنند.ولی نیکوکار باش .

 بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.

 ودر نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم

 دکتر علی شریعتی

کل کل شاعران !!!!

اتفاقی چشمم به یه مطلبی خورد که خیلی خوندنی و جالب بود، گفتم واسه بقیه هم بفرستم
یه جور کل کل شاعرانه ست که شاعرا جواب همدیگه رو دادن با شعراشون بخونی ضرر نمی کنی :

شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :


تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

ادامه مطلب ...

یاد دبستان

اولین روز دبستان بازگرد
 کودکی ها شاد وخندان بازگرد
 
بازگرد ای خاطرات کودکی
برسوار اسبهای چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن ماناترند
 
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند اموز روباه وخروس

روبه مکارو دزد وچاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است

 سفره پر از بوی نان  گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود

 فیل نادانی برایش موش بود

باوجود سوزو سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

همکلاسی های درد ورنج وکار

بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد

کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

 جمع بودن بود وتفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد ان آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام وهم یادت بخیر

یاد درس آب وبابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن
 

!!!مجادله در ادبیات بر سر یک خال. فوق العاده جالب. حتما بخونین

حافظ

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
و در ادامه شعرای دیگر در پاسخ حافظ...صائب تبریزی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را


شهریار

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را


فاطمه دریایی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را......؟؟؟

عمران بهروزاگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما رااگر مال پدر دارد سمرقند و بخارا را
اگر پای پدر باشد  کنار و همجوار گور
نباشد هیچ امید و به ماهی ترک دنیا را
ز سرمستی شوم خاک کف پای سگ کویش
بسان مرد می بخشم دل و هم جان شیدا را
هر آنکس چیز می بخشد همین جوری نمی بخشد
چه ارزش دارد آن خالش که بخشی جای آن پاراو در نهایت, این هم از خودمامیراگر آن دخت ایرانی, بدست آرد دل ما رابه ناز خنده اش بخشم تمام عشق و گرما را***بدو بخشم همه جانم, همه عمرم, همه روحمنه مثل شاعر شیراز که میبخشد آنها را***بدان هم میدهم توضیح, نگوید دیگر اینها راهمان استاد تبریزی, که می بخشد تن و پا را***سر و دست و تن و پا را, به خاک گور می بخشندنه بر آن دلبر زیبا که جان بخشیده است ما ر


دوست میدارم

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را

وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را

گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را

کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را

عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست
کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را

دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را